خوابِ شیرین ِ دیشب تعبیر ِ تلخی داشت.
عشقش عروس شد امّا...
برای دیدن ِ تصویر با اندازهی بزرگ اینجا کلیک کنید
3 تو کافی شاپِ Reef Mall نشسته بودیم که متوجه شدم این آقای هندی عکس ِ یه عروس خانوم ِ فیلیپینی دستشه و هر از چند گاهی با حسرتِ غیر ِ قابل وصفی نگاش میکنه!
تو نگاه و حالتِ چهرهش غم و دردای تموم ِ عالم موج میزد!
عکسای زیادی ازش گرفتم. تو این یکی تصویر، عکس ِ عروس خانوم واضحتره.
این روزها میهمانی داریم که پس از 8 سال دوری به دیدنمان آمده است!
شگفتزده به من نگاه کرد و گفت: «نقاش... تغییری کردهای که صفتی برایش یافت نمیشود, گویا بسیار دانا شدهای»
مادر ِ مهربانم در پاسخ به او گفت: «آری, فرزندم دانا شده, اما... گاهی این دانای بزرگ کودک میشود و کارهایی میکند که حس میکنم بچهای 3 ساله است، دلم میخواهد به شدت او را در آغوشم بفشارم و با تمام ِ قدرت ببوسمش»
لذتی وصف ناپذیر داشتم و همزمان احساس ِ گرمای شدید کردم!
عشق بود...
سپید ِ سپید...
3بطور موقت پیامها تأیید نخواهند شدJ
تنها چیزی که بیصبرانه هر سال منتظر ِ اومدنشم فصل ِ پاییزه! اونم بخاطر ِ بارونش
بارون که بباره من خودِ خودمم! شایدم خودم نیستم!
در کُل یه رابطهی مستقیم و زنده با کودکِ درونم برقرار میکنم و علنا اونو جلوی دیدِ عموم میارم
بیشتر ِ دوست و آشناها هر موقه تو شهر یا کشور ِ اقامتشون بارون میاد یادِ من میفتن و این واقعا خوشحالم میکنه
تا پریشب احساس میکردم امسال اونقدر پیر و خسته شدم که دیگه نای ذوق کردن از دیدنِ بارون و جیغ کشیدن رو نداشته باشم!
اما بازم دو شبه یه طور ِ دیگم!
من نمیشکنم!
تسلیم نمیشم
هر چقد سختی بکشم و به در ِ بسته بخورم!
این مورد حداقل به خودم ثابت شده
یاد یه جملهی فوق العاده زیبا افتادم:
زانو نمیزنم حتی اگر سقفِ آسمان کوتاهتر از قدِ من باشد
تا اواسطِ پاییز که آسمون بباره و دوباره متولد بشم خیلـــــــــــــــــی مونده!
راسته که میگن: گوساله تا گاو شود دل ِ صاحبش آب شود
یه مداد رنگی بیار تا شب رو خط خطی کنیم
کسی نمیدونه چرا پستای اینجا برعکسه؟
قدیمیا بالاس جدیدا پایین!!!
گیج شدم