مداد رنگی من

یه مداد رنگی بیار تا شب رو خط خطی کنیم

مداد رنگی من

یه مداد رنگی بیار تا شب رو خط خطی کنیم

عناوین یادداشت‌ها

  • www.Naazanin.Com یکشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1386 10:40
    و اما خط خطی های من در: www.Naazanin.Com
  • عشق ؟! شنبه 3 شهریور‌ماه سال 1386 18:43
    با تنفر می نویسم عشق را *HATE*.................................. *HATE*.................................. *HATE*.................................. *HATE*.................................. *HATE*.................................. *HATE*.................................. *HATE*.....................................
  • چشمای خوابالو... چهارشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1386 19:48
    هیچی قشنگتر از خیره شدن به چشمای کسی که داره از بی خوابی می میره نیست! نمیدونم چطوریاست که آدما وقتی دارن از عطش خواب غش میکنن بی نهایت خوشگل و جذاب و خواستنی میشن هر چقدم طرف زشت باشه تو اون لحظه چشماش سرشار از قشنگی میشن راستی یه چیز دیگه... تا حالا دقت کردی که همه چشمها خوشگلن؟ مدتیه حواسم به این مورد هست! یه نفر...
  • باور + پرشین بلاگ و بلاگفا ؟! سه‌شنبه 23 مرداد‌ماه سال 1386 15:35
    3 بچه های بلاگفایی و پرشین بلاگی آدرس پایین رو چک کنن... البته منظورم مطالب مربوط به این دو سیستمه! مواظب پستاتون باشید! حتما یه کپی ازشون بگیرید: اینجا کلیک کنید
  • منها + پاسخ به یک پری دوشنبه 22 مرداد‌ماه سال 1386 22:44
    3 ۱ - ۱ = من 3 هی دختر, مهم نیست پیام بذاری تا به من بگی چشمام چقد غم داره و تو چقد درد کشیدی و چند تا نفس برات مونده... بدترین مهم برام اینه که تو میدونی غمت چیه و دست رو محل ِ درد میذاری و جیغ می‌کشی «آآآآآآآآآآآخ», ولی من نمیدونم چه مرگمه و دارم از چی می‌نالم و دردم از کجاست... دوست ندارم اون کلمه‌ی نفرت انگیز رو...
  • وسوسه دوشنبه 22 مرداد‌ماه سال 1386 22:44
    دو روزه بازم دارم به انجام ِ یه کار ِ سیاه فکر می‌کنم فضای ذهنم ترکیبی از دو رنگ مشکی و قرمز ِ تند شده شعله‌های سرکش ِ آتیش هم از توشون پیداس نمیدونم... اگه ادامه پیدا کنه اون کاری که نباید رو انجام میدم کنجکاوم حس ِ بعد از اونکار رو تجربه کنم رضایت؟ افسردگی؟ ناراحتی؟ خوشحالی؟ نفرت؟ یا...؟ چه حسیه بد شدن خلافِ بزرگ...
  • لنز دوشنبه 22 مرداد‌ماه سال 1386 22:43
    تا حالا یه خانم ِ چشم آبی رو دیدی که برای کمتر شدن جلبِ توجه بخاطر رنگِ روشن ِ چشماش لنز ِ قهوه‌ای بزنه؟! من ندیدم!
  • خدایا شکرت دوشنبه 22 مرداد‌ماه سال 1386 22:43
    این پست با روشن ترین رنگ نوشته شده: خدایا شکرت, بابت همه رنگای مداد رنگیم, از سیاه تا سفید خدایا شکرت, بخاطر این منی که به من دادی منی که دوسش دارم و براش ارزش قائلم منی که برای خودم قابل احترام و دوست داشتنی و تکه قدرت، افکار، خصوصیات و روحم رو خیلی خیلی دوست دارم همشون رو از تو دارم... چه باشی چه نباشی شکرت... 3...
  • دیگه بین گریه و خنده مرزی نیست دوشنبه 22 مرداد‌ماه سال 1386 22:43
    این روزا لحظه‌های زندگی ِ نقاش مثل ِ لباس ِ زیبای خفته شده! هر دقیقه یه رنگِ متفاوت! تیره روشن تیره روشن تیره روشن ثانیه به ثانیه بین ِ خنده و گریه گیر کردن چه حس ِ عجیبیه! نمیدونم چه اسمی میشه روش گذاشت... 3 این جهان پُر از صدای حرکتِ پاهای مردمی‌ست که همچنان که تو را می‌بوسند در ذهن ِ خود طنابِ دار ِ تو را می بافند
  • چرا این عنوان؟ دوشنبه 22 مرداد‌ماه سال 1386 22:42
    چرا م د ا د ر ن گ ی ؟! چرا نـ قـ ا ش ؟! دلم میخواست اسم ِ بلاگم متفاوت باشه... البته همیشه سعیم بر همین بود, اما هر عنوانی تا بحال انتخاب کرده بودم محدود به برهه زمانی خاصی بود و وقتی اون برهه و حس تموم میشد دیگه نام ِ بلاگ متناسب با نوشته‌ها و احساساتم نبود. تو فکر بودم یه اسمی بذارم که هم به هر شرایط و پستام (چه شاد...
  • شکار لحظه ای به رنگ غروب ! دوشنبه 22 مرداد‌ماه سال 1386 22:42
    خوابِ شیرین ِ دیشب تعبیر ِ تلخی داشت. عشقش عروس شد امّا... برای دیدن ِ تصویر با اندازه‌ی بزرگ اینجا کلیک کنید 3 تو کافی شاپِ Reef Mall نشسته بودیم که متوجه شدم این آقای هندی عکس ِ یه عروس خانوم ِ فیلیپینی دستشه و هر از چند گاهی با حسرتِ غیر ِ قابل وصفی نگاش میکنه! تو نگاه و حالتِ چهره‌ش غم و دردای تموم ِ عالم موج...
  • لذتی وصف ناپذیر دوشنبه 22 مرداد‌ماه سال 1386 22:41
    این روزها میهمانی داریم که پس از 8 سال دوری به دیدنمان آمده است! شگفت‌زده به من نگاه ‌کرد و گفت: «نقاش... تغییری کرده‌ای که صفتی برایش یافت نمی‌شود, گویا بسیار دانا شده‌ای» مادر ِ مهربانم در پاسخ به او گفت: «آری, فرزندم دانا شده, اما... گاهی این دانای بزرگ کودک می‌شود و کارهایی می‌کند که حس می‌کنم بچه‌ای 3 ساله است،...
  • کاش زودتر پاییز بیاد دوشنبه 22 مرداد‌ماه سال 1386 22:41
    تنها چیزی که بی‌صبرانه هر سال منتظر ِ اومدنشم فصل ِ پاییزه! اونم بخاطر ِ بارونش بارون که بباره من خودِ خودمم! شایدم خودم نیستم! در کُل یه رابطه‌ی مستقیم و زنده با کودکِ درونم برقرار می‌کنم و علنا اونو جلوی دیدِ عموم میارم بیشتر ِ دوست و آشناها هر موقه تو شهر یا کشور ِ اقامتشون بارون میاد یادِ من میفتن و این واقعا...
  • مداد رنگی دوشنبه 22 مرداد‌ماه سال 1386 22:40
    یه م د ا د ر ن گ ی بیار تا شب رو خط خطی کنیم کسی نمیدونه چرا پستای اینجا برعکسه؟ قدیمیا بالاس جدیدا پایین!!! گیج شدم